شکار او به قلم حدیث افشارمهر
پارت پنجاه و نهم
زمان ارسال : ۹۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
بادکنکش از دستش رها شد و از در مغازه بیرون جست و به هوا رفت. آسمان به رنگ تیره در آمده بود، سیاه و تاریک.
با دو به سمت دوچرخه دویدم و سوار شدم تا جایی که جان در تنم بود فقط پدال و پدال زدم.
آهو هم پشت سر من از مغازه فرار کرد و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
FoZoL
00نههه 🥲